راهنماي ماندگار
راهنماي ماندگار
حضرت محمد(ص)
نوشته شده در تاريخ جمعه 20 تير 1393برچسب:, توسط امين نصيري |

سفیدی در چشم

زنی خدمت پیامبر اسلام (ص) آمد و نام شوهرش را برد. حضرت فرمود: شوهرت همان است که در چشمانش سفیدی است؟ گفت: نه در چشمانش سفیدی نیست.

آن زن به خانه آمد و جریان را برای شوهرش تعریف کرد. مرد گفت: آیا نمی بینی که سفیدی چشم من از سیاهی آن بیشتر است.

سیاهان به بهشت نمی روند

پیامبر به پیرزنی از قبیله اشجع فرمود: پیرزنان وارد بهشت نمی شوند. بلال حبشی که سیاه چهره بود، آن پیرزن را ناراحت دید و جریان را به رسول خدا(ص) گفت. پیامبر(ص) فرمود: سیاه هم به بهشت نمی رود.

بلال و پیرزن هر دو ناراحت بودند که ناگهان عباس، عموی پیامبر که پیرمرد بود، آن دو را دید و حال آن دو را برای پیامبر بازگو کرد. رسول خدا (ص) فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمی رود.

همه غمگین شده بودند. پیامبر(ص) که چنین دید، همه آنان را فراخواند، دلشان را نرم کرد و فرمود: خداوند، پیرزنان، پیرمردان و سیاهان را به نیکوترین شکل برمی انگیزاند و آنان جوان و نورانی شده به بهشت می روند.

کاش آن اعرابی می آمد

امام کاظم (ع) می فرماید: عربی بدوی نزد پیامبر (ص) می آمد و هدیه و سوغاتی به پیامبر اهدا می کرد. بعد همان ساعت می گفت پول هدیه و سوغات ما را بدهید و رسول خدا (ص) نیز می خندید.

پس از آن جریان هر وقت پیامبر (ص) غمگین می شد، می فرمود: آن اعرابی کجاست. کاش پیش ما می آمد.

خرما با هسته

شوخی و مزاح ظریف و زیبای رسول اکرم (ص ) و امیرمومنان علی (ع) درباره خوردن خرما نیز معروف است. گفته اند روزی آن دو گرامی با هم خرما می خوردند که پیامبر، هسته ها را جلوی علی (ع) می گذاشت و در پایان فرمود: هر که هسته اش بیشتر باشد، پر خور بوده است! 

امیرمومنان در پاسخ گفت: هر که با هسته خورده باشد، پرخورتر بوده است.

غذا بخورم یا نه؟

رسول خدا (ص ) نه تنها خود، شوخی را آغاز می کرد، بلکه زمینه شادی را برای یاران خود فراهم می ساخت. روزی مرد عربی بر آن حضرت که بسیار اندوهگین بود، وارد شد. وی می خواست چیزی بپرسد. اصحاب گفتند: نپرس! چهره پیامبر چنان گرفته است که جرئت پرسیدن نداریم. چهره پیامبر هرگز گرفته نبود، مگر هنگام نزول آیات موعظه یا آیات قیامت.

آن عرب گفت: مرا به حال خود واگذارید. سوگند به خدایی که او را به پیامبری برانگیخت، هرگز رهایش نمی کنم تا خنده بر لبانش ظاهر شود. آن گاه به پیامبر(ص) گفت: ای رسول خدا! شنیده ام دجال با نان و غذا نزد مردم گرسنه می آید. پدر و مادرم به فدایت. آیا باید غذا نخورم تا از لاغری بمیرم یا بهتر است نزد دجال غذای کافی بخورم و چون سیر شدم، به خدا ایمان آورم؟

پیامبر اکرم (ص ) به گونه ای خندید که دندان های مبارکش نمایان شد. سپس فرمود: خیر! خداوند تو را به وسیله آنچه دیگر مومنان را بی نیاز می کند، بی نیاز می سازد.

خرما را با طرف دیگر می خورم

روزی حضرت محمد (ص) به صهیب بن سنان فرمود: در حالی که از چشم درد رنج می بری، خرما می خوری؟ 

صهیب گفت: این چشم من درد می کند و من خرما را با طرف دیگر می خورم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.